سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آزمند بودن ، جاودان بندگى نمودن است . [نهج البلاغه]
حدیث نی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نامه ای برای بابای دلاورم ! (جوابیه ای برای نامه بابا از دختر در

بنام خدا  . سلام . با انتشار نامه بابا به من نگران شدم و فوراً خودم رو آماده کردم و به رشت آمدم تا در کنار بابا باشم ، آخه بابای من بهترین بابائی که من در عمرم دیده ام ! زیاد اهل رسانه و خبرگزاری نیست و تن به مصاحبه و اینها نمیدهد ولی یکبار در دانشگاه همکلاسی هایم اصرار به دعوت بابام کردند به بابا که گفتم فوراً گفتند: دخترم اونا رو دعوت کن بیان و یک نهار داش مشدی هم میدم بهشون !‌من که میونستم نهار داش مشدی بابا چیه بچه ها رو دعوت کردم چون پزشکی عمومی را اخذ کرده بودیم و برای تخصص مان درس میخوندیم همه به نسبت وسیله ایاب و ذهابی برایشان فراهم بود و آنزمان هم بابا ساکن کاشان بودند و حیاط بسیاربزرگ قدیمی رو اجاره کرده بودند. وقتی بچه هاوارد خونه بابا شدند و زندگی بسیاربسیارساده بابا رو دیدند تعجب شان باور کردنی نبود ! با نیم ساعت مختصر و بسیار مفید برایشان صحبت کردند : از انقلاب گرفته تا جنگ واز جنگ گرفته تا آنروز را درنیمساعت باورکنید چنان ترسیم وتحلیل کردند که چهارسال که ازآن تاریخ میگذردهنوز که هنوز است حلاوت سخنان بابا زبانزد کلام تمامی همدوره هایم است و سپس سفره ای راپهن کردیم ونان وپنیر و سبزی روبخوردشان دادند و اسمش رو هم گذاشتند نهار.  این ساده زیستی بابا همه را مجذوب خودش می کند ولی با اینهمه با رسانه ها میانه خوبی ندارد و این اواخر میگوید : کاش ما ایثارگران هم یک برنامه نود ورزشی داشتیم و یک مجری مثل فردوسی پور ! نه اشتباه نکنید تضعیف نظام ویا مدیران بنیاد شهید و ارتش وسپاه که نیست بلکه بررسی نوافص قوانینی است که مشکل دار است و خلاء قوانینی که سالهاست احساس میشود ! این نامه ای که بنام ((نامه ای به پدرم))تقدیم میکنم تقابل نیست بلکه نامه من روشن کردن اذهان عمومیست در باب نوشته های بابا برای منِ فاطمه است ! البته نامه بابا که اینک کاملش به دست بدستم رسیده است حدود چهل صفحه است و مخاطب اش بخاطر فرزندبزرگ بودن منست و لاغیر . چون بابا در اصل نامه برای اهل خانواده و فرزندانش ، جوانان ، مسئولان مملکتی و همچنین فرماندهان سپاه را هم شامل میشود سخن گفته است و گاهی هم عهدهائی را که با شهداء بسته اند را یاد آوری کرده است  ! بنابراین آنچه که در وبلاگ گذاشته شده قسمتی از نامه نگاشته برای من فاطمه است که لایق مخاطب کردن دانسته اینهم از محبت بیکران باباست به من . میخوام براتون بگم که بابام رو خیلی خیلی دوست دارم بااینکه فرزندشهیدم و یکساله بودم که باباعلی به شهادت رسید ولی خدا شاهد است که بابا رو از باباعلی ام بیشتردوست دارم ! چون دلِ بابا رو من آنقدر مهربان دیده ام که دوست دارم روزی از مهربونیش برای شما بنویسم و قول میدهم که اگه بابا خوب شد اینکارو برای شما انجام بدم و اینک شمارا قسم میدهم به عصمت حضرت فاطمه زهرا(س) برایش دعا کنید !    و اینک که در بستربیماری درازکشیده ای و زخمهای تاول که عمری بدنت را نوازش میداد ولی با گریه کردنت حالا صورتت را هم مثل ستارگان زیبائی بخشیده و درست بیست وچهار ساعت است که من و داداش حسین در کنارتانیم ولی چشمان از کنار تاول بیرون زده اتان گویی نظاره گر شهداست و از ما دل بریده ای و به غافله شهدا چشم دوخته ای که دستت را بگیرند و بابام رو با خود ببرند ! تو نامه ات را خیلی زیبا و رو راست تر از همیشه نگاشتی ولی من که بغض درگلو مانع از نوشتنم است چگونه بویسم که تو بهترین بابای دنیا برایم بودی وهستی !  باباجونم . باز زبان بگشا واز غافله شهداءسخن بگو از دلاوریهای جهان آرا ، حسن باقری افشردی ، عمومهدی باکری ، عموحمیدباکری ، حاج همت ، حاج احمد کاظمی و آن پسرک چهارده ساله بسیجی که هیچوقت نپذیرفت که چهارده ساله است و همچون تبارش رئیس علی دلواری شجاعانه یک شبانه روز پل خرمشهررو بست تا دشمن نتواند پیش بیاید تا شهید شد و سپس محمدحسین فهمیده راهش را ادامه داد ، بخاطر اینکه عدالت سخن گفتن از شهدا را رعایت کرده باشی آخرش هم ازباباعلی با کلام زیبایتان(داداش علی) سخن بگو  ! خدایا این چه دردیست که توان سخن گفتن از بابایم را گرفت ؟ باباجون گفتی که : دخترم فاطمه ! توباید بهترین شاگرد کلاسهایت باشی تا پزشک شده و به درمان جانبازان شیمیائی بپردازی . منهم چون همیشه کلامتان را می پذیرفتم و روی حرفتان حرف نمی زدم علی الخصوص که شما کلامتان را مزین(( بخاطرخون مقدس شهداء)) می کردید و منهم آویزه گوشم کردم ! گفتید : ماشین نمی خواهیم بگذار تفنگ داشته باشیم تا از کشورمان بهتر دفاع کنیم ! من هم پذیرفتم و لب به سخن بازنکردم و گفتید : منو نتونستید به پارک ببرید و مثل پدرای دیگه دست در دست هم بازی کنیم . بازی کودکانه !‌ باباجون اینها که گفتید درست اما شما با این کلامتان دلم را شکستید که : حداقل منو در دزفول به پارک ودر اهواز به لب کارون میبردید آنوقتی که پاهایتان را معامله نکرده بودید ولی داداش حسین وآبجی ریحانه که اینها رو هم ندیده اند و من هروقت پسرانم علی و مهدی رو به پارک می برم آسمان دلم ابری شده است برای آبجی ریحانه و داداش حسین و بخاطر اینکه بچه ها اشکهایم را نبینند خودم رو نگهداشتم اما باباجونم شما بی انصافی کردید در حقم !‌ یکسال است که داداش حسین دردانشگاه تهران درس می خونه و من بخاطر اینکه بوی شما رو همیشه درکنارم داشته باشم نگذاشتم که از من جدا بشه و دراین مدت هروقت پسرانم علی ومهدی گفته اندکه بریم پارک داداش حسینم رو گوئی برق گرفته و بلافاصله گفته : شما برید آبجی من دلم میخوام مثل بچه های جانبازائی باشم که باباشون نمیونن دستشون رو بگیرند وبه پارک ببرند ؟ ومن همیشه درک داداش حسینم رو تحسین کرده ام ! بابا یادتونه که سیزده بدر سال هشتادویک آبجی ریحانه ام گفت : بابا ماهم بریم سیزده بدر ؟ و شما مارا به روستائی بردید که از محرومیتشان همه عیدی هامون دادیم به بچه روستائی ها ؟ بابای عزیزم ! تا بحال که سی و یک بهارکه از عمرم میگذرد کسی به غیر شما را ندیده ام که با اقلیت های مذهبی هم دم خوربشند و حتی به کلیسایی که در ارومیه دعوتمون کرده بودند تا شما براشون صحبت کنی و چنان زیبا از انجیل سخن گفتید وسپس به قرآن گره زدید که همه مبهوت کلامتان شدند و سپس از اون شهید مسیحی که اولین شهیددفاع مقدس بود سخن گفتید و دلهارو بهمدیگر گره زدید تا بگوئید که ما خدایمان یکیست و بریک خدا بندگی می کنیم ، درکنار هم زندگی می کنیم پس برای چه باید جدا از هم باشیم ؟ و آنروز که به دعوت زرتشتیان یزدلبیک گفتید و در عصری که کمتر کسی همکلامی با آنان را می پذیرفت شمابرایشان سخن گفتید و بسیارزیبا گفتارنیک ، کردارنیک ، پندارنیک را ترسیم کرده و از شهدای زرتشتی سخن راندید که روزی همسنگرتان بودند و سپس ازآن جانباز زرتشتی که شما را به محفل دعوت کرده بود شنیدم که گفت : نمی دونستم حاجی  چنین اطلاعات وسیعی دارد که با آن داشته هایش دلها رو بهم گره بزند و سپس با آنان همراه شدید و به فکه ، چزابه ، بستان ، شلمچه ،‌ هور ، طلائیه و در آخرسرهم در سوسنگردکنارمزار خواهران شهیده چنان سخنانی را بزنان آوردید که هم خود خون گریه کردید وهم آن جمعیت زرتشتی ! ومن کسی را سراغ ندارم که امروز ملاقاتی از تمام اقلیتهارو داشته باشد و در آن ملاقاتها درس ولایتمداری بدهد و از مولایم حضرت علی(ع)و حضرت اباعبدالله الحسین(ع)برایشان نقل کند و اشکهایشان را برمحبت به آنان عزیزان جاری سازد ! همانطوری که به آن کشیش مسیحی که بدیدارتان آمده بود گفتید: قربانت گردم شماهم مثل آن کشیشی شهیدی باشید که دردیرراهب سرمقدس آقام امام حسین(ع)را به گلابی ناب lوبا بشست و با دیدن صحنه هائی ناب مسلمان شد و سپس به ولایت اش ایمان آورد و جام شهادت را بگوارائی سرکشیدو آن کشیش از سر مهر به ولایت حضرت امام حسین(ع)سخت گریستند و شما خرسندشدید که کسی را به مهر آقام امام حسین(ع)گریه انداخته اید ! چگونه بگویم که شما به مجلس عزا واحسان حضرت امام حسین(ع)در روز عاشورا که برادران ارمنی برگزار میکردند تشریف می بردید و با آنان به نیکی از کلام حضرت اباعبدالله الحسین(ع)برای آنان سخن می گفتید ! آیاکسی چنین پدری داشته که من دارم ؟  بابای خوبم شما به ما (من ، داداش حسین ، آبجی ریحانه)چیزی دادید که کمتر پدری به فرزندانشان داده است ! همین عید امسال داداش حسین و آبجی ریحانه ام عیدی هاشونو دادن به من که برای جانبازای شیمیائی بدون درصد که به بیمارستان مراجعه میکنند داروتهیه کنم ولی شما نمیدانستید ؟؟ شما به ما دلی همدردبا محرومین رو بخشیدید و من انصاف میدهم که شما برای خیلی از بچه های شهداء پدری کردید و برای خیلی از غافله مانده ها برادری رو به اکمل رسوندید !!! بگویم که رزمنده ای رو که بخاطر نداریش صاحبخانه اش بیرون کرده بود و شمادرآن نصف شب زمستان با ویلچرتان دنبال آژانس میگشتیدتا خانواده اش را از سرمای زمستان پناه دادید و صبح روز بعداز پس اندازتان خانه ای برای آنها تهیه کردید و به فرمانده سپاه پیغام فرستادیدکه این رسم هم عهدی نبود ؟؟؟ منم فاطمه دخترتان که با این دردهاآشنایم ساختید و درک این دردهارا برایم بخشیدید ! بگویم که تا بحال سنگ صبور رزمندگان و جمیع ایثارگران بودید ولی آنگاه که سخن از مجلس ایثارگران شد مسئولان با شماچه کردند ؟ بگذاربگویم که بابام برای مادری شهیدی که تنها پسرش را تقدیم اسلام و میهن کرده بود و مدتها بود مریض بود و آلزایمرگرفته بود و دخترش با هزاران خواستگاری که داشت (نه) میگفت و پرستاری مادرش رامیکرد به بنیادشهید رفتید و برای رئیس اش پیام گذاشتیدکه هزینه درمان داروهای آلزایمرگزاف است و حقوق اندک پرداختی بنیادشهید کفاف آنرا نمیدهد تا کمکش کنند و نتیجه نگرفتید و حدود دوسال تا رحلتش به اسم اینکه سپاه هزینه دارویش را میپردازد ماهانه داروهایش را ازجیب خودخریدید و به آنها دادید و سپس از ما حلیت گرفتید که از حق شما اینکاررو کرده اید ؟ بابا شمارا قسم میدهم بخون مقدس شهداء شما که برای خیل عظیم ایثارگران دراین وانفسا پدری میکنید و امید ما بعدازخدا شمائید حرف از شهادت و رفتن و جدائی نزنید !!! اکنون که دارم براتون نامه مینویسم اشک امانم رو بریده ! چطور ما که بدردتان عادت کرده ایم بی شما و بیدرد باشیم ؟‌درد هم آشنای دلها وخانه ماست ! به مادرم رحم کنیدکه داغ پدرشهیدش و دوبرادرشهیدش و شوهراول شهیدش که برادرتان بود را تحمل کرد چون شما درکنارش بودید و هرشهیدی از دودمان ما به غافله شهداء می پیوست زمزمه میکردید :((من زیبنم هیچ آغلاماغا امکان تاپامادیم حسین)) معنی: ((من زینبم که برای گریستن برای تو حسین(ع)امکان پیدانکردم)) و با این زمزمه دلداریش دادید ! واینک که دلتان برای ما نمیسوزد کلام مقام معظم رهبری را درحق خودتان را آویزه گوشتان کنید که فرمودند :‌ (شما ذخایرشهداء هستید که مانده اید تا ما را که می بینید از کم وکاستی های رسیدگی به خانواده های ایثارگران تعریف کنید !) بابا هیچ میدونی که خوانندگان وبلاگتان که شما را ندیده اند و فقط مطالبتان را میخوانند چقدر نگران حالتان و جویای حالتان و دعاگویتان هستند؟ مادر شوکه شده ؟ مادری که برای هیچ شهیدش گریه نکرد تا دشمن شاد نشود و به ما یاد داد که هروقت یاد شهداء کردید به روضه بروید یا یک روضه رو گوش کنید با نامه شما به من اشک امانش را بریده است و میگوید که تمام اشکهایم را برای شما نگهداشته است ؟ بابا پاشو ! دوباره قصه شهداء و سنگرتان را برایمان نقل کن و بگو که شهداء وارسته ترین های عصرخویش بودند و جایشان در کوفه نیست ! گفتی که : گوش بفرمان مقام معظم رهبری ولایت فقیه باشید و جا پای ایشان بگذارید نه یک قدم جلو ! شماهم گوش بفرمان مقام معظم رهبری باشید و کلامشان را درحق خودتان آویزه گوشتان کنید !  بابا پاشو ! داداش حسین میخواهد ازدواج کنه ! می دونی با کی ؟ باورتون نمیشه که داداش حسین داماد کسی میخواد بشه که شما بسیاردوستش دارین ، همون جانبازی که سالهاست در کماست و شما هی به سراغش میرید و با اینکه در کماست باهاش حرف میزنید ، آنقدر حرف میرنید که لبخندشو ببینید بعدجان دوباره می گیرید و برمی گردید و به همه ما سفارشش و میکنید که : سید رو فراموش نکنیم ! وقتی به داداش گفتم : چرا دختر سید ؟ می دونید چی گفت ؟ گفت : اونو و  من خیلی وجه مشترک زیاد داریم ! بابامون برای یک هدف و در یک سنگر جنگیدند و زخمها برداشتند که به اون زخمها فخر می فروشند، ما هم به زخمهای بابامون باید فخربفروشیم که برای دفع تجاوز دشمن خدا نشناس و فی سبیل الله بوده ! همونطورکه به شهادت عموهامون افتخار می کنیم ! من که نمی تونم با یک دختر قرطی ازدواج کنم ، می تونم ؟  بابا  !  پسرتون و داداش من میخواد داماد بشه ، بهتون نیاز داره بلندشین و مقدمات ازدواج رو فراهم کنید که سخت نیازمند بزرگیتونه ! ما که پدر بزرگ و مادر بزرگ و دائی و عمو نداریم از همه اینها وقت شما را داریم درسته که بقول خودتان : (اگر در روی زمین هیچ پناهی نداشته باشم فقط خدا کفایتم می کند!) ولی بابا داشتن یک بزرگی مثل شما برای هرفرزندی افتخاریست عظیم ! می خواهم با همان ویلچرتان به خواستگاری برید و تازه دیداری هم با سید تازه می کنید و با لبخندش دوباره جان می گیرید انشاالله   باذکر منبع ((جانبازربذه نشین))استفاده از مطلب بلامانع است .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( یکشنبه 90/2/18 :: ساعت 4:0 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یا امام عصر(عج)نمیدانم تبریک مولود حضرت بابات رو بگم یا تسلیت ای
میلاد مسعود شفیعه روزجزا حضرت فاطمه زهرا(س)و روز مادر بر مادران
خرمشهر مهد مقاومت و آزادگی مردم دلاور ایران
دلیل موفقیت شما در چیست؟
نامه ای برای بابای دلاورم ! (جوابیه ای برای نامه بابا از دختر در
دیگه چه خبر؟ (1) گزارشی از وضعیت یک جانباز و فرزندشهید
دوستان لطفاً برای بابام دعا کنید !
نامه ای به دخترم فاطمه !
پیامک دردناک برادررزمنده و جانباز شیمیائی گرگانی !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 19823
» درباره من

حدیث نی
مدیر وبلاگ : احمد . فرهنگ[16]
نویسندگان وبلاگ :
فاطمه . فرهنگ (@)[0]

امیر . ابولحسنی (@)[0]


سلام . حقیر جانبازی غربت نشین(ربذه) که بیشتر عمرخود را با دردها گذراندم و اینک قلم را سلاح مبارزه با زر و زورمداران انتخاب کرده ام . به شما خیر مقدم عرض میکنم . خوش آمدید!

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری . حضرت آقا [1]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری اسلامی ایران
پژوهشکده مهندسی و علوم پزشکی جانبازان
بنیادشهید وامور ایثارگران انقلاب اسلامی [2]
پایگاه فرهنگی گنبدطلائی امام رضا(ع) [1]
سردارشهیدحاج محمد ابراهیم همت [1]
درگاه ملی خدمات الکترونیکی ایران
وبسایت شهدای سرزمین پاک ایران
سبکبالان(تخصصی دفاع مقدس)
خاطرات یک بسیجی زمان جنگ [2]
وبلاگ جانبازان شیمیائی ایران [6]
هیئت رزمندگان اسلام خوی [2]
هیئت شهدای گمنام تبریز [3]
پایگاه اطلاع رسانی دولت [1]
حکایت به غربت نشینی
[آرشیو(29)]

» آرشیو مطالب
اردیبهشت 90
اسفند 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
.: شهر عشق :.
صل الله علی الباکین علی الحسین
دهاتی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ
Upload Music
Upload Music
> » طراح قالب

Upload Musicml>
Upload Music