وارد خرمشهر شده بودم ولی دنبال پیکر مقدس داداش علی بودم ! میدانستم که کوته فکریست ولی افکارم دنبال داداش علی بود . بی اختیار به طرف پل خرمشهر رفتم ولی اثری از ساختمانهای اطراف پل نبود همه امیدم به یاس تبدیل شد ! ?? روز نخوابیده بودم که وارد خرمشهر شوم ولی حالا وارد خرمشهر شده بودم ولی از داداش علی نشانه ای هم نمیشد یافت ناگهان بی اختیار اشگهایم روان شد و فریاد زدم : داداش علی پاشو ! بچه ها دوباره خرمشهر را آزادکردند ! کجائی ؟ همه رزمندگان نگاهی همراه با ترحم به من داشتند . همت و حمیدباکری که از دور مراقبم بودند بغلم کردندو دلداریم دادند ! اما همه اینها برای من داداش علی نمیشد . داداش منو با انقلاب حسینی و مکتب حسین(ع)آشنا کرد ! و سپس دستم و گرفت و در کنار انقلاب قرارم داد و با مکتب دفاع مقدس همراهم کرد و خود چه غریبانه رفت و مرا تنها گذاشت ! بچه ها نوحه گری میکردند و یکی از بچه ها میخواند : محمد(شهیدمحمدجهان آرا)نبودی ببینی شهر آزاد گشته ! ولی من حال و هوای دیگری داشتم بدنبال بچه های مدافع خرمشهر بودم ! آری خرمشهر آزادشد ولی آنها که رفتندرفتند و برما غریبی مستولی شد ! از خستگی کنار پل خرمشهر که حالا از وسط پل خراب شده بودو ارتباط راقطع کرده بود نشستم ! خیلی خیلی خسته بودم ! درازکشیدم و خاک خرمشهر رو بوئیدم و بوسیدم عطر فهمیده و جهان آرا و داداش علی رو میداد مشتی خاک برداشتم با تربت شهدا سخن ها میگفتم ! گویی دیوانه شده بودم . بچه های صدا وسیما نزدیکم شدند ولی من حال حرف زدن رو نداشتم ! یک بسیجی ?? ساله فریاد زد : آفرین ! آفرین برتو ! نذارعکستو بردارن . منافقین بعد از ما انتقام همه را از شما میگیرن نذار شناسائی بشی ها ؟ خندیدم ولی با صدای انفجاری خوابیدم وقتی بلند شدم همان بسیجی ?? ساله با یک همرزم دیگرش در خون شناور بود و داشت نفس های آخرش رو می کشید ! نزدیکش شدم لبخند ملیحش نشان از عروج بر عرش بود و چه رضایت مندانه ؟؟ بعداز ??سال امروز می فهمم که آن بسیجی ?? ساله چه راه صد ساله را یک شبه طی کرده بود و عارفانه سخن میگفت ؟ آری چه نوجوانانی در این روزها عارفی وارسته شده بودند که باورش سخت است الهام از مکتبی که شهادت را سعادت میداند انسانی را عاشق وصل جانان می کند و دنیا برایش ارزش خویش را از دست میدهد و این جنگ نعمت بود!
Upload Musicml>
Upload Music